۱.این زن و شوهر مدام در حال بگومگو هستند.سر خرجی و تلگرام و خواهر و مادر همدیگر...
اما حالا که آقا تب کرده و مشکوک است، خانم ناگهان شدیدا دلباخته اش شده و دورش می گردد و قربان صدقه اش می رود و ماچش می کند که بلکه او هم بگیرد و با هم بمیرند تا توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیرند.
مرد باسبیل های چخماقی اش مثل پوری بنایی برای قیصر قمیش می آید و چشمهایش مدل نازگربه ای می شود...
۲.دخترک هفته ای دو بار خودکشی می کند و انواع قرص ها و سم ها و حشره کش ها را هم توی کارنامه اش تجربه کرده اما حالا که مشکوک به کرونا شده چنان اشک می ریزد و با بهت به درخت توت پشت پنجره ی مطب زل زده که تو گویی سقراطی است پس از سر کشیدن شوکران...
البته سریع به خودش مسلط می شود و تا در حال معاینه اش هستم، نتیجه ی آزمایش را استوری اینستا می کند و زیرش تایپ می کند:سپاسگذارم کرونا که تمامش می کنی.
یک هشتک مخاطب خاص هم می گذارد زیرش.
هرقدر هم می گویم سپاس را می گزارند به خرجش نمی رود.
۳.دیروز طوری تنگی نفس داشت و حالش خراب بود که هول هولکی فرستاده بودمش بیمارستان تا آزمایش اورژانسی بدهد و با خودم گفته بودم که بعید است دوام بیاورد پیرزن بیچاره. اما امروز سر و مر و گنده نشسته بود توی سالن و هی تعداد مریض ها را ضربدر مبلغ ویزیت می کرد و آیه الکرسی می خواند و به دیگران می گفت که خدا روزی رسان است.
همیشه شبهای عید ژل و بوتاکسی ها کار و بارشان سکه بود و این ها پشه می پراندند اما امسال برعکس شده.
خدا الرحم الراحمین است.بالاخره اینها هم درس خوانده اند دیگر...
۴.این هفتمین نفری بود که با افت فشار آمده بود...
یک جماعت شیون کنان و جیغ کشان هم همراهش بودند. و البته ایشان هم مثل آن شش تای دیگر برای پیشگیری از کرونا نه تنها سیر فراوانی خورده بود بلکه گویا به تمام جانش هم مالیده بود.
شیون همراهان هم چنان بخوری از سیر راه انداخته بود که من هم دچار کاهش فشار شدم...
پنجره ی طاق باز اتاق هم نمی توانست از عطرنفس هاشان چیزی کم کند...
۵.با درد بیضه آمده بود و می خواست مطمئن بشود که کرونا نیست.
وقتی هم که مطمئن شد که کرونا ندارد آنچنان خوشحال شد که با همان دست ِ بیضه مالی شده اش به شانه ام کوبید تا تشکر کند.
حس ضحاک را دارم که بعد از بوسه ی شیطان روی شانه اش مار رویید... تا این ساعت البته چیزی جوانه نزده
۶.این یکی هم عطسه اش گرفت و برای اینکه ماسک ِ ان نود و پنج تقلبی اش خراب نشود خیلی فرز با دست چپ ماسک را پایین کشید و مستقیم توی صورتم عطسه کرد.
البته برای اینکه مسئولیت پذیری اش را نشان بدهد با دست راست تکه های کرونا را از روی عینک و لپ چپم پاک کرد.
۷.اصغر مصغر از دو ماهگی بیمار من است اما به خرجش نمی رود که باید آزمایش بدهد.
تب بالا دارد و سرفه ی خشک و اینجور حرفها... هی می گویم خطرناک است و هی تکرار می کند من خطرمطر نمی دانم که چیست و کورونا مورنا حالی ام نیست.دو تا دگزا و سرم و پیرسیرین بنویس دکتر که کار دارم.
این سیر لامذهب هم هرطور شده خودش را کنار کرونا می چپاند.
۸.این یکی را هم با تنگی نفس و در حالت بی هوشی آوردند... از بوی سرکه و وایتکسش معلوم بود که با عملیات انتحاری عده ی زیادی از کروناهای مزدور را به هلاکت رسانده .
زیر اکسیژن دراز کشیده و دارد با انگشت های وایتکسی علامت پیروزی نشان می دهد.
مطب بوی سرکه و وایتکس و سیر و زنجبیل و اوکالیپتوس و روغن بنفشه و اسفند و عیدی و توپ می دهد... و بوی کاغذ رنگی...
بماند یادگاری برای روزهایی که دیگر کرونا رفته